مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

من و مامانی و بابایی

10ماهگیت مبارک

مبارک مبارک مانی گلی جون 10 ماهگیت مبارک.این روزا هر روز با یه کار جدید منو بابایی رو ذوق زده میکنی .وااااااااااااااااااااااااای فقط 2ماه دیگه تا تولدت مونده‚چقدر سریع داری بزرگ میشی و مارو روز به روز بیشتر به خودت وابسته میکنی شیطونک.             مانی و دخترخاله هاش ...
29 آذر 1392

صندلی ماشین

دیروز جمعه(16 آذر) به پیشنهاد بابا رفتیم تهران که برات صندلی ماشین بخریم.به خاطر ترافیک وقتی رسیدیم مغازه نی نی ما دیگه داشت میبست و کر کره هاشو تا نیمه پایین کشیده بود.تا بابایی بخواد ماشینو پارک کنه من سریع پریدم رفتم تو مغازه ولی فروشنده گفت برای امروز فروش نداریم و فردا بیایید‚ من گفتم که ما مدلشو انتخاب کردیم فقط میخوایم حساب کنیم و بریم پی کارمون ‚اونام که دیدن شما اومدی تو مغازه دیگه دلشون نیومد صندلیتو بهت ندن .بعد از نصب کردن صندلیت توی ماشین بابا راه افتادیم سمت خونه‚ آخه روز آخر نمایشگاه بابایی بود و میخواست زودتر برسه.(راستی توی ماشین یاد گرفتی برامون کلی سر سری کردی قربونت برم )       &n...
24 آذر 1392

دنده عقب رفتنت مبارک

یه روز که مشغول عکاسی بودیم(9ماه و 2روزگی) دیدم بعلــــــــــــــــه گل پسر به جنب و جوش افتاده و داره برا خودش میره اونم به سمت عقب‚قربونت برم یه وقت ناامید نشی که وقتی میخوای چیزی رو برداری بجای اینکه بهش برسی ازش دور میشی ‚مطمین باش چند وقت دیگه سیستمت درست کار میکنه و به سمت جلو حرکت میکنی .                 از کارای دیگت بگم که صبح هنوز چشات وا نشده روی اون تخت فسقلیت دمرو میشی (البته از چند ماه پیش دمرو میشدی ولی یه مدت بیخیالش شده بودی).                 بر عکس قدیمات که عادت داشتی فقط قفا بخوابی الان بیشتر به پهلو می خوابی و ...
17 آذر 1392

تختخواب

ماشالا انقدر بزرگ و رشید شدی  که دیگه تختت برات فسقلی شده و مثل پرنده های توی قفس هی به این ور و اون ورش می خوری  ‚برای همین بابایی دست به کار شد و چون تخت اصلیت توی اتاقت بود و از در اتاق رد نمیشد بازش کرد و اورد توی اتاق خودمون دوباره بستش.شب که خواستم بخوابونمت بعد از صد بار شیر دادن بالاخره خوابت برد و وقتی گذاشتمت توی تخت طبق عادت شبای قبلت که تا میذاشتمت توی تختت در حالی که خواب بودی سعی میکردی دمرو بشی ولی چون جای غلتیدن نبود بیخیال میشدی و به خوابت ادامه میدادی ولی توی تخت جدیدت موقع غلتیدن به جایی گیر نکردی و عمل غلتیدنت با موفقیت انجام شد و تو هم خوشحال  از این پیروزی چشماتو باز کردی و انگار نه انگار که...
11 آذر 1392
1